رضاشاه و خمينى كداميك به ايران و ايرانى خدمت و يا خيانت كردند؟

محمدنورى زاد كه خود تا چند سال پيش در خدمت نظام ولايت فقيه بود و حال از حكومت ولايت فقيه بريده و در راستاى افشاى ماهيت آخوندها قلم مى زند در كانال تلگرام خود مطلبى در خصوص تفاوت رضاشاه و خمينى نوشته است كه نكات جالبى در ان مى باشد كه پس از چهل سال حكومت روحانيون بر ايران اينك چهره رضاشاه و خدمات وى به ايران و ايرانى روشن تر شده است .

یک: سخن من، ساده است و بی پیرایه. شاید بهمین خاطر است که گزنده و تند می نماید. چرا؟ چون ما عادت کرده ایم به این که ذات سخنِ خود را به اعماقِ کنایه ها بکوچانیم و در کناره های باورِ خویش قدم بزنیم. جان می کنیم تا به یک مسئولِ دزد بگوییم: تو دزدی! جان می کنیم به رهبری که کل مملکت را بخاطر شیعه گستری ابلهانه، به فنا داده، بگوییم: تو بخاطر فضاحت های ولایی ات، مستحق سیصد بار محاکمه و مجازاتی! پرهیز می کنیم از این که کل بساط نظام ولایی را در همان “هیچ” امام خمینی جای بدهیم. با این همه، من می گویم: امام خمینی، با همه ی آسیب ها و بدکاری هایی که داشت، و با همه ی شناختی که از انسان و کشور و دنیا نداشت، اگر مستحق این است که در آرامگاهی اشرافی جای بگیرد و بضرب بوق و پول و زور حکومت، بشود: خمینی کبیر، رضا شاه، با همه ی سوادی که نداشت، و با مقبره ای که بر سرش خراب کردند، و جنازه ای که به دمِ بیلش سپردند، اما بخاطر بلند مایگی های فردی اش، و برافراختگی های با شکوه ملی اش، مستحق این است که وی را پس از کورش و داریوش هخامنشی، کهکشان بی همتای مردم ایران بدانیم.

دو: رضا شاه، ایرانی بود، پشت در پشت. اما امام خمینی، ایرانی نبود. پشت در پشت. رضا شاه به ایران می اندیشید، و امام خمینی به اسلام. رضا شاه برای ایرانیان غرور آفرید، اما امام خمینی حتی برای همان اسلامش نیز چیزی جز نکبت بجای ننهاد. ریخت منفور جمهوری اسلامی در جهان را امام خمینی با ندانم کاری هایش، و با دنیایی که نمی شناخت، و با آموزه های خشک و متصلب حوزوی اش پی ریزی کرد. من یک بار پیش از این نیز گفته ام که در میان تمامی شاهان و امیران و حاکمانی که بر ایران حکم رانده اند، رضا شاه، با فاصله ای بقدر هزاران سال نوری از دیگران، به ایران اندیشیده، و به ایرانی خدمت کرده، و برای ایرانیان غرور آفریده، و سنگهای بزرگی از پیش پای آیندگان برداشته است. اکنون نیز می گویم: امام خمینی، در نسبت با مناسبات عصری ای که در آن می زیست، بلایی که بر سرِ ایران و ایرانی آورد، مغولان نیاوردند. چرا؟

سه: مغولان، گرچه کشتند و غارت کردند، اما کاری به فکر مردم نداشتند. امام خمینی، هم کشت هم مصادره کرد و هم یک فکر ناسازگار با خویِ انسانی را به صحنه آورد. کهکشانِ مطلوب امام خمینی، اهتزاز پرچم تشیع بود. نیز برای همین اهتزاز، شتابِ چرخ های دوران پهلوی را به سکون کشاند و در همان سکون، همه ی چرخ های خودساخته اش را برای فکرِ قهقرایی اش بکار انداخت. بله، آرزویِ حوزویِ امام خمینی، اهتزاز پرچم شیعه بود، رضا شاه اما برای اهتزاز پرچم ایران جان کند. در تار و پود پرچم رضا شاه، همه ی مردم و همه ی باورمندان و بویژه شیعیان سهم داشتند، اما امام خمینی، در پهنه ی پرچمش، جز برای بخش کوچکی از شیعیان، هیچ فرصتی برای هیچ مردمی قائل نشد. بهتر بگویم: در پرچم رضا شاه، برای امام خمینی و اندیشه ی متصلبش جا بود، اما دریغ و درد که در پرچم امام خمینی، جایی برای فکر فهیمانه و کهکشانیِ رضا شاه نبود.

چهار: امام خمینی با استقبال با شکوه و بی نظیرِ مردم ایران، آمد و قدرت را در دست گرفت. همان استقبال و یکپارچگی ای که از دل ایرانیان بیرون زده بود. و از خانه ها و سیاه چادرهای همه ی اقوام و طوایف. با کشوری ثروتمند و یکپارچه. اما رضا شاه، هیچ مردمی با خود نداشت. کدام یکپارچگی؟ کشور از هم دریده بود. دراستقبال از امام خمینی، آنچه که زیر پایش فرش شد، دلِ مردمان ایران بود. تا مگر بیاید و دستِ دلِ مردم را بگیرد و چون گاندی، سخن از انسان و انسانیت براند و کاستی ها و بدکاری ها را به فزونی و درستکاری بدل کند. اما دریغ که امام خمینی، بجای انسان و انسانیت، با قیفی که از تشیع بچشم نهاده بود، آن همه ثروت، و آن همه پتانسیل بی نظیر مردمی را قدر ندانست و کشور یکپارچه را با چشم اندازِ قیفی و شیعی اش، به آشوب و کشت و کشتار کشاند. رضا شاه اما، از همان روز نخستِ شاهی اش، کشوری پر آشوب و فقیر و بلا زده و بیمار و از هم دریده را بدست گرفت. و خون دلها خورد تا کشور به آرامش و انسجام و یکپارچگی رسید. می خواهم بگویم: امام خمینی، در کنار سفره ای نشست که رضا شاه برای مردم ایران پهن کرده بود. که اگر رضا شاه نبود، کشوری به اسم ایران نبود تا امام خمینی اش آن را مچاله ی افکارِ متصلبش سازد.

نوشته‌های تازه

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*