
گرچه خود می دانم در این نوشته سخن به گزاف رانده ام و آرزویِ فقیرانه ی خود را بر طبق نهاده ام اما چه باک از درمیان گذاردنش با شما؟ اجازه بدهید سخن پایانی ام را همینجا در ابتدا بگویم. این که: من از شما از خودم از مسئولین از روحانیان از رهبر از سرداران از آسیب دیدگان از مخالفان از موافقان از تهرانی ها از شهرستانی ها خلاصه از همه ی ایرانیان دعوت می کنم همگی بخاطر فردای فرزندانمان، از اسب سرکشِ غرور از برج بلند نفرت از قلعه ی فلک الافلاکیِ منفعت های همینجوری فرود آییم و به نیکبختیِ ایران و ایرانی تمرکز کنیم. ما بکلی داریم از دست می رویم. کسی آیا متوجه نیست؟ ما داریم کم کم محو و تهی می شویم. از هویت از خرد از ادب از مهربانی از انسانیت از فردا. من خود می دانم که در این نوشته بار بسیار بزرگی را بر دوش ایرانیان می نهم که حمل آن به این راحتی و آسانی میسر نیست. اما چرا نگویم این بارِ سخت و سنگین، همچنان بر زمین است و به تک تک ما التماس می کند که: مرا از سرِ راهتان بردارید تا به راه افتید و به آینده ی نیک دست یابید.
ما باید نفرت های بحق و نابحق را کنار بگذاریم و به سوی یک آشتیِ بزرگ و ملی حریص شویم. وگرنه به فردایی فرو خواهیم شد که فرصت ها رفته اند و بارها بر زمین مانده اند و دستها تهی اند از هرحیث. من پیش از این نوشته ام و گفته ام که تنها و تنها راهی که به رهایی و نیکبختیِ مردمِ این سرزمین می انجامد، بخشایشِ همگانی است. ما باید بخاطرِ نیکبختی ای که مرتب از ما می گریزد، همه همدیگر را ببخشاییم. در این بخشایشِ بزرگ، همه باید حضور داشته باشند. از بسیجی و پاسدار و رهبر تا سلطنت طلب تا مجاهد تا شیعه تا سنی تا مسیحی تا کلیمی تا زرتشتی تا کمونیست تا آسیب دیده تا آسیب زده تا مانده در وطن تا دل کنده از وطن. که نیک اگر بنگریم، در این سی و هفت سال همه یکجور مقصربوده ایم وهمه اجازه داده ایم جامعه به راهی درافتد که جز آسیب و رنج و دلمردگی در آن نباشد. خب، در این کج روی بعضی ها کمتر مقصر بوده اند و بعضی ها مثل منِ نوری زاد بسیار.
شمی دانم در این میان، هستند آسیب دیدگانی از دو سوی که سخت متنفرند و جز دادخواهی و انتقام آنان را آرام نمی کند. اما باید بدانیم با هرخونی که ریخته شود، خون های تازه تری جاری خواهد شد. ما یکجا، آری یکجا باید همدیگر را ببخشاییم و کار وامانده ی خود را یکسره کنیم. اکنون، همین سال نود و پنج شمسی به ما ایرانیان التماس می کند که: اجازه ندهید زمان از کف برود و مثل سال های گذشته در میانِ ایرانیان نفرت وجدایی وفریبکاری جولان بدهد. و این که ما ایرانیان به با هم بودن مستحق تریم تا دوری و دشمنی. من روزی را می بینم که درهای کشور را برای ورود همه ی ایرانیانِ سفرکرده و قهر کرده گشوده ایم و در یک پیوند فهیمانه با مردمِ داخل همگی به سمتِ یک انتخابات سراسری هجوم برده ایم. در انتخابات مورد نظرِ من، ما آنقدر مطمئن و دل گنده ایم که ناظران بین المللی را برای دیده بانی از درستیِ انتخابات بکار گرفته باشیم. خروجیِ این انتخابات هرچه می خواهد باشد، باشد، می پذیریم. منتها پیش از آن ما باید همگی به دلِ یک آشتی بزرگ فرو شده باشیم و از کینه ها دست شسته باشیم. در این پیوند بزرگ، نقش مادران عجبا که کارساز است اساسی. چرا؟ چون آینده ی پاکی و مهربانی و ادب و خرد، از مادرانِ نیک اندیش است که شیر می مکد. ای خدا ای فلک ای طبیعت، شود آیا؟
پی نوشت: من از این پس جز آنچه که به آشتیِ ملی بینجامد، چیزی نخواهم نوشت.
محمد نوری زاد
بیستم فروردین نود و پنج – تهران
Leave a Reply