
تحلیل استراتژیک
در تاریخ سیاست بینالملل، همیشه ایدهی ایجاد نظم جهانی بر پایه بیثباتسازی ناحیهای، بهویژه در مناطق استراتژیک یکی از ابزارهای کلیدی قدرتهای هژمونیک بوده است. معنی هژمونیک در این مقاله نه به معنی کشورهای سلطه گر بلکه کشورهایی که انقدر قوی و تاثیر گذار هستند که مابقی کشورها ناچارند از او پیروی کنند. این استراتژی که ریشه در مکاتب واقعگرایانه قرن بیستم دارد در قرن ۲۱ با ظرافتی بینظیر بازتولید شده و به شکلی نوین و پیچیده اکنون توسط ایالات متحده، بهویژه در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ، در حال اجراست بنام استراتژی (هرج و مرج)
به عنوان مثال با به یادآوری یک سند تاریخی میتوانیم نتیجه گیری دقیق تری داشته باشیم و تئوری که در مورد ان مینویسم به حقیقت نزدیک خواهد بود !!
مثال تاریخی: عملیات (Operation Bodyguard)
در آستانهی تهاجم بزرگ متفقین به نرماندی در سال ۱۹۴۴ ارتش بریتانیا و متفقین دست به اجرای عملیات اطلاعاتی گستردهای زدند با هدف ایجاد هرجومرج ذهنی و اطلاعاتی در فرماندهی آلمان نازی. نام این طرح::: Operation Bodyguard بود و هدفش تنها یک چیز بود: فریفتن هیتلر و فرماندهانش درباره زمان و مکان واقعی حمله.
یکی از زیرشاخههای این طرح، عملیات (Fortitude) بود که در آن با ساخت ارتش جعلی، استفاده از رادیوهای دروغین، و حتی استقرار وسایل نقلیه و تجهیزات بادی و چوبی در اسکاتلند و جنوب انگلستان، آلمانها را متقاعد کردند که حملهی اصلی به جای نرماندی قرار است در پادوکاله (Pas-de-Calais) انجام شود.
دونالد ترامپ برخلاف بسیاری از رؤسایجمهور پیشین ایالات متحده از نظر مالی مستقل، از نظر اقتصادی نابغه و از نظر راهبردی نیازمند اتکا به دیگران است. این تضاد در شخصیت سیاسی او ترکیب بینیازی مادی با فقر مفهومی در سطح ژئوپلیتیکی موجب شده تا او به یکی از بزرگترین بهکارگیرندگان قدرت نرم از طریق نخبگان استخدامشده تبدیل شود!!!! ترامپ با جذب توانمندترین تحلیلگران اقتصادی نظامی و سیاسی جهان مسیر تکقطبیسازی قدرت را از دل ساختار چهارقطبی فعلی آغاز کرده است . روندی که در نهایت، یک مرکز جدید قدرت جهانی را در قلب غرب ایجاد خواهد کرد. یکی از برجستهترین ابعاد استراتژی ترامپ تئوری (هرجومرج حسابشده (Calculated Chaos) است .دکترین هدفمند در هم ریختن ساختارهای سیاسی اقتصادی و اجتماعی مناطق بحرانی بهویژه در خاورمیانه، با هدف بازتوزیع قدرت و ایجاد فرصتهای اقتصادی تازه. خاورمیانه و بهویژه ایران اکنون نهتنها یک موضوع امنیتی بلکه یک ضرورت اقتصادی برای نظم نوین جهانی به شمار میآید. فلات ایران، بهدلیل موقعیت ژئوپلیتیکی بینظیرش دروازهای حیاتی برای اتصال بازارهای انرژی، حملونقل و صنعت تکنولوژی در جهان آینده خواهد بود. در مدل نوین حکمرانی جهانی هیچ جایگاهی برای نیروهای رادیکال مذهبی، بهویژه اسلامگرایان افراطی متصور نیست. ساختار جدید مبتنی بر تجارت، تکنولوژی، و ثبات ژئوپلیتیکی است ،،سه مولفهای که با حضور تفکرات متحجر، غیرقابل تحقق هستند. جهانی که در آن دلار، چیپست، هوش مصنوعی و بازار انرژی حرف اول را میزنند، نمیتواند با ایدئولوژیهای فرقهای و ارتجاعی هماهنگ شود. بنابراین، تغییر رژیم در جمهوری اسلامی نه یک سناریو، بلکه یک ضرورت استراتژیک و بخشی از معماری بزرگ نظم جهانی آینده محسوب میشود. در نگاه عمیقتری، ترامپ نماینده آغاز دورهای است که در آن جهان دیگر درگیر تعادل شکننده میان چین، آمریکا، اتحادیه اروپا و روسیه نخواهد بود؛ بلکه از طریق تضعیف سازمانهای فرا ملی، تحریک تضادهای منطقهای، و ایجاد وابستگی اقتصادی، همه چیز بهسمت یک مرکز قدرت واحد سوق داده میشود. برای تحقق این نظم، جهان باید از مرحلهی گذار پرآشوب عبور کند ،، مرحلهای که در آن، خاورمیانه باید پوست بیندازد، نیروهای مذهبی خلع قدرت شوند، و ایران بهعنوان قلب منطقه، بهسوی حکومتی باثبات، سکولار و قابلادغام در نظام اقتصادی جهانی حرکت کند. این مسیر، شاید پرهزینه، اما اجتنابناپذیر است!!!!
نویسنده :دکتربهزاد معصومی
Leave a Reply